شوهرم که آن موقع ۱۸ ساله بود نه تنها به سربازي نرفت بلکه به پشتوانه حمايت ها و کمک هاي مالي پدرش به در بي خيالي زد و در دام دوستان ناباب افتاد. او در مدت کوتاهي به موادمخدر اعتياد پيدا کرد. با اين مشکل من و همه اطرافيان دست به کار شديم تا او را از اين منجلاب نجات بدهيم ولي تلاش هاي ما بي نتيجه ماند و بابک کم کم ترياک را کنار گذاشت و وابسته به کريستال شد. بيچاره پدر شوهرم به دليل غصه زياد دق کرد و مرد و ما حامي مالي خود را از دست داديم. از آن به بعد خانه ما پاتوق دوستان شوهرم شد و متاسفانه با توجه به مشکلات اقتصادي او ابتدا مرا هم به دام موادمخدر انداخت و سپس مجبورم کرد تا در کنار خرده فروشي موادمخدر، تن به کارهاي غيراخلاقي بدهم.
یک شبی مجنون... بازدید : 373
دوشنبه 27 مهر 1399 زمان : 1:39